بی تو کدوم ستاره پا به شبم بزاره ...
![]() |
پنجره رو باز میکنم و از فضا پر و خالی می شم.امشب چقدر تاریکی شهر معصومه. چه نسیم معطری می وزه .گویی یار آشنایی از این کوچه پس کوچه ها گذشته که اینجوری شب بو های عاشق به وجد اومدن . اون اومده ومن روزهاست که از اومدنش با خبرم ..... |
از وقتی که رسیده پنجره ای از پشت اطلسی های کنار باغچه گشوده شده ..
دریچه ای که نور از اون فوران میکنه و در کوچه ها جاری میشه در تمام شهر میگرده و گل های بنفشه کم جونی رو که کاشته ام آبیاری میکنه .
همه جا نور بارونه از ستاره ها و نور ماه و از اومدن اون ..این شبا نمیترسم ..هر چند که مثل همیشه تنها هستم ولی همین که عطر وجودشو تو این شهر حس میکنم ..
دیگه نمیترسم
از تنهایی ..
از سایه هایی که رو ساختمون بغلی میافته و میدونم که سایه سپیدار بلند خونه همسایه ست

زندگی واسه ما آدما چه معنی داره؟؟؟
نه اینکه تا حالا از خودم نپرسیده باشم ولی جواب این سوال با فصلهای سال رنگ عوض می کنه، با برگ درختها می ریزه، با باد دور میشه ، ، در تاریکی نیمه شبهای تنهاییم ناپدید میشه، راهشو گم می کنه و با خاطره ها به جا می مونه
نه اینکه تا به حال از خودم نپرسیده باشم ولی زندگی را باید انگار باز هربار از نو معنی کرد.
بازمعنی کردم.
توی بالکن نشسته ام و به شب و درخت توت جلوی بالکن چشم دوخته ام من نمی تونم به یاد نیارم که پارسال هم سر همین وقت برگهای درخت ریخت..
و من نبودم و بر گشته ام برای پیدا کردن جواب ساده ترین سوال زندگی....
چقدر تنها بودم.
باز معنی می کنم. پس از سفرها و دنیاها و آدمهای جدید رو دیدن..... و باز دیدن دوستهای قدیم،
باز معنی می کنم و گره ای میندازم به گره هایی که راه باز کردنشون را نمی دونم.
باز معنی می کنم زندگیم رو و می دم به دست تقدیرم که اون رو با خودش ببره
او این جاست ..تو یه کوچه ..تو یه خونه همین نزدیکی ها و اومده تا ستاره ی روشن شبم بشه .
.دیگه از سایه سپیدار همسایه.. رو دیوار نمیترسم...
دیوار این خونه ها رو تو روسیه ببینین ..فکر میکنم سایه ها رو این دیوارها دیگه ترسناک نیست ...











