هنوز همه حروف الفبا را نمی شناختم که شروع به خوندن کردم.. یادم نمی آد تو  عمرم کاری را به جدیت کتاب خوندن انجام داده باشم. خیلی زود نگرانی و دردسر درست شد.
مامانم کتابهام رو قایم می کرد و می فرستادم بازی کنم. می گفت کیهان بچه ها هفته ای یکبار چاپ می شود یعنی یک هفته باید خوندنش طول بکشد.


 ولی فقط  یک سه شنبه طول می کشید و انتظار برای قسمت بعدی "حکایت دوستان".... یک هفته..


 موقع درس و امتحان  هم تمام کتابهای غیر درسی خونه ضبط می شد.

سالها زیر میز کلاس درس کتاب خوندم. همان زیر میز کتابها عوض می شدند و جای خود را به هم می دادند:
کتابهای پلیسی به رمانهای عشقی، خاطرات سیاسی به تاریخ و ایدئولوژی های معاصر،و اقتصاد و شعر به ادبیات مدرن.

میزهای مدرسه هم یک وقتی جای خود را به میزهای کلاسهای دانشکده دادند.
کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران درست وسط دانشگاه بود. آرام، با شکوه ودوست داشتنی.
همه جور کتاب هم توش پیدا میشد ..
یه وقت هایی هم  سر به کتابفروشی های خیابون انقلاب میزدم ..

یادمه یه کتابفروشی بود که حالا متاسفانه اسمش رو فراموش کردم ..
یه زن و شوهر بودن ..همیشه هم خانومه در حال بافتن یه چیزی بود و وقتی ازش یه کتابی می خواستی اول یه دور بر اندازت میکرد ببینه تو گروه خونیت هست خوندن اون کتاب که بیخود مجبور نشه امر خطیر بافندگی رو یه لحظه درش وقفه بندازه ..شوهرش هم همیشه شاکی بود که دست تنهام و این آثار هنری خانوم هم ..آماده اش تو مغازه های میدون  انقلاب با نصف قیمت قابل تهیه هست والبته یه کمی بی انصافی بود چون  از حق نباید گذشت که ماحصل کاز این خانوم حرف نداشت .


..البنه نه به اندازه این آثار هنری :

 

مجسمه هایی از جنس کاموا 

Image hosted by allyoucanupload.com

Image hosted by allyoucanupload.com

Image hosted by allyoucanupload.com

Image hosted by allyoucanupload.com

Image hosted by allyoucanupload.com